ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

تمام کوچه را چراغونی کرده بودند.صدای آهنگ کل کوچه راپر کرده بود.صندلی ها به ترتیب ومنظم چیده شده بودند .کم کم مهمانهاهم وارد شدندواز آنها به خوبی پذیرایی می شد.شب عروسی زینب دختر حاج عمران است وتنها کسی که امشب خوشحال نیست خود عروس است.او هیچ علاقه ای به صمد پسر حاج ابراهیم ندارد.صمد تک پسر شرور وقلدر حاج ابراهیم است ودست رو هر دختری می گذاشت بدون چون وچرا همه باید تقدیم می کردند.از قضا چشم صمد فقط زینب…

Read More Read More

دریای نامرد

دریای نامرد

بچه ها به صف ایستاده بودند وسرود ملی می خواندند.آقای مدیراعلام کردکه قراره روز چهارشنبه به اردو بروند واگر کسی قصد آمدن دارد باید رضایت نامه داشته باشد.رضا به حسین آرام گفت:” پدرم نمیذاره.حسین گفت:”پدرمن هم نمیذاره.وقتی به کلاس رفتند وذوق بچه ها را دیدندکه به اردو می روندومقصد هم دریاست،تنها این دو دوست ناراحت بودندچون آنها تا به حال دریا نرفته بودند.درراه بازگشت رضا به حسین گفت:”بیا باهم رضایتنامه ای بنویسیم تا ماهم به اردو برویم.حسین گفت:”پول اردو را…

Read More Read More

بازی زندگی

بازی زندگی

آلارم گوشی به صدا درآمد  سیما دستانش را از زیرپتو بیرون آورده وآلارم را قطع کردودوباره خوابید.یک ربعی نگذشته بود که دوباره آلارم به صدا دراومد واین بار سیما غرولند کنان پتو را کنار زد ومثل هرروز با فحش وبد وبیراه بیدارشد.ازروزی که همسرش شاهین فوت کرده تمام مسئولیت زندگی به گردن او افتاده ومجبور بودسرکار هم برود تا بتواند از پس خرج زندگی بربیاید.سیما دختریکی از سهامداران شرکت بود که با شاهین که خودش از سهامداران بود ازدواج می…

Read More Read More

نور امید

نور امید

کریم خان یکی از بزرگان روستا وخان زاده ای بود که رعیت زیادی برایش کار می کردند وخدم وحشم بسیاری داشت ولی هیچ امیدی به زندگی نداشت. چون سالها بود ازدواج کرده بود واین ازدواج ثمره ای نداشت وهمسرش نمی توانست بارداری راتحمل کند وبچه درشکمش سقط می شد.چند باری باردار شده بود وچون سقطهای متعدد داشت پزشک او ا منع کرد که دیگر باردار نشودو به خواست خدا تن در دهد.شبی از روستای مجاورصدای جشن وپایکوبی شنیده می شد،همه…

Read More Read More

نادیا

نادیا

ده ،نه،هشت،هفت،شش،پنج،چهار،سه،دو یک. این اولین تولد نادیا درنبود پدرومادرش بود . سال گذشته روبه یاد آورد که پدرومادرش در ویلای شمال چه جشن باشکوهی برایش گرفتندوچقدر همگی شادوخندان بودند.نادیا غرق در افکار خود بود که دوباره شمارش آغاز شد واین بار نگین دخترعموی هم سنش تلنگری بر بازویش زد وبعد که شمارش به پایان رسید نادیا دختر ده ساله ی یتیم چشمان غمبارش را گشود وشمع را فوت کرد وهمگی برایش کف زدند وهورا کشیدند.امادریغ از یک لبخند که روی…

Read More Read More

عاقبتِ خوب

عاقبتِ خوب

مش رمضون کشاورز زحمتکش روستا بودکه درمزارع مردم کار می کردودودختردم بخت داشت .زندگی به سختی می گذشت ودخترانش به قالیبافی وگلیم بافی می پرداختندتا درمخارج خانه به پدرومادرکمک کنند.روزی که مش رمضون برای آبیاری مزارع می رفت، در راه پسر ارشد نادرخان” نریمان” را دید که با چندتن دعوا افتاده وبه آنها ناسزامی گفت.نادرخان بزرگ روستا بود وبرای خودش بروبیایی داشت.او۳ پسرو۱دخترداشت که فقط نریمان با اودر روستا زندگی میکرد وبقیه درشهر بودند. مش رمضون از دور داد وبیداد…

Read More Read More

بهارِ وصال

بهارِ وصال

خورشید جسورانه از پنجره وارد اتاق شد و همه جا را روشن کرد نورش مستقیم به چشمان زیبای زهرا می خورد واو مثل هر صبح غرولندکنان بیدارشد وتختش رامرتب کردواز اتاق بیرون آمد ومادر را صدا زد.زهره خانم از آشپزخانه جواب داد :جانم اینجام.زهراشروع به شکایت کردکه مگه نگفتم پرده اتاقم را کنار نده ،چشام کورشده.زهره خانم هم شروع به قربون صدقه رفتن یکی یکدونه اش کرد.انگار که بچه ای دوساله بودومیز را برایش چیدوزهرا هم صبحانه مفصلی خورد.گوشی رو…

Read More Read More

عشق دوطرفه :

عشق دوطرفه :

صبح آرام تابستانی بود.خورشید درآسمان صاف بالاآمده بود وهنوزقطرات شبنم برچهره درختان وگلها می درخشید.طبق هرروز حاج علی به سمت حجره خود روان شد.وقتی دید شاگردش هنوز نیامده مشغول بازکردن حجره خودشدوزیرلب دعا وذکر می گفت.شاگرد حاج علی “رسول”که از خانواده نیمه متوسط که پدرش شاگردبنا ومادرش خانه داربودچندروزی بود که حالش دگرگون بودوحوصله کاری را نداشت.آخر به گوشش رسیده بودکه لاله خانم دختر حاج علی حجره دار بزرگ خواستگارپولداری دارد و همه خانواده راضی به این وصلت هستندوفقط لاله…

Read More Read More