Browsed by
Category: دسته‌بندی نشده

تقاص

تقاص

صدای شلیک از هرطرف شنیده می شدوآخرین شلیک به جایی که باید اصابت کرد.صدای آژیرپلیس فضا را پرکرده بودوپلیسها اسلحه بدست به سمت مضروب آمدند ویکی از آنها دست بر نبضش گذاشت ومرگش را اعلام کرد.چند دقیقه ای نگذشت که این متروکه پراز پلیس وماموران شدوچراغهای ماشینشان فضا را کاملا روشن کرده بود.جنازه رابه سردخانه منتقل کردنددرحالیکه چشمانش هنوز باز بود.انگار درجستجوی عامل بدبختی اش بود.نوید وقتی ۴ سالش بود ،پدرش رابراثر تصادف از دست داده بودومادرش با کارکردن درخانه…

Read More Read More

ناجی

ناجی

رویا از دانشگاه برگشت وحاج موسی اورا به خانه رساند وتادرراباز کرد چندتا کفش در راه پله دید.از حاج موسی پرسید مهمان داریم؟ او بی خبر بود.مهری خانم با صدای ماشین به حیاط آمد وخوشامد گفت.رویا طبق معمول دستانش راباز کردودر آغوش مهری خانم جای گرفت وازاو پرسیدمهمان داریم.مهری خانم با صبوری گفت:”بله دخترم.حاج عمو وسمانه خانم وآقاسلمان اومدند.رویا عصبانی شد وگفت :اینجا چی میخوان ؟چرا راهشون دادین؟مهری خانم اورا دعوت به آرامش کردوگفت :”حرفهای همیشگی . برای خواستگاری از…

Read More Read More

عشق دریک نگاه

عشق دریک نگاه

باصدای زنگ گوشی از خواب بیدارشد وبا چشمان نیمه باز نگاهی به گوشی انداخت.حمید پشت خط بود ودکمه اتصال رازد وصدای گوشخراش حمید راشنید که داد می کشید: پارسا کجایی پس؟مامان رسید.پارسا از جا پرید وگفت:جدی میگی؟مگه ساعت چنده؟حمید داد می زد ؛دیوونه ساعت یازده ونیمه.پاشو زود بیا دوساعته علاف توایم.پارسا پرید وصورتش وشست وبا همان دست خیس به موهای آشفتش حالت دادوسوئیچ رو برداشت وباعجله به سمت پارکینگ رفت. سوار ماشین شد وباسرعت به راه افتاد. نزدیکیهای فرودگاه تو…

Read More Read More

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

تمام کوچه را چراغونی کرده بودند.صدای آهنگ کل کوچه راپر کرده بود.صندلی ها به ترتیب ومنظم چیده شده بودند .کم کم مهمانهاهم وارد شدندواز آنها به خوبی پذیرایی می شد.شب عروسی زینب دختر حاج عمران است وتنها کسی که امشب خوشحال نیست خود عروس است.او هیچ علاقه ای به صمد پسر حاج ابراهیم ندارد.صمد تک پسر شرور وقلدر حاج ابراهیم است ودست رو هر دختری می گذاشت بدون چون وچرا همه باید تقدیم می کردند.از قضا چشم صمد فقط زینب…

Read More Read More

دریای نامرد

دریای نامرد

بچه ها به صف ایستاده بودند وسرود ملی می خواندند.آقای مدیراعلام کردکه قراره روز چهارشنبه به اردو بروند واگر کسی قصد آمدن دارد باید رضایت نامه داشته باشد.رضا به حسین آرام گفت:” پدرم نمیذاره.حسین گفت:”پدرمن هم نمیذاره.وقتی به کلاس رفتند وذوق بچه ها را دیدندکه به اردو می روندومقصد هم دریاست،تنها این دو دوست ناراحت بودندچون آنها تا به حال دریا نرفته بودند.درراه بازگشت رضا به حسین گفت:”بیا باهم رضایتنامه ای بنویسیم تا ماهم به اردو برویم.حسین گفت:”پول اردو را…

Read More Read More

بازی زندگی

بازی زندگی

آلارم گوشی به صدا درآمد  سیما دستانش را از زیرپتو بیرون آورده وآلارم را قطع کردودوباره خوابید.یک ربعی نگذشته بود که دوباره آلارم به صدا دراومد واین بار سیما غرولند کنان پتو را کنار زد ومثل هرروز با فحش وبد وبیراه بیدارشد.ازروزی که همسرش شاهین فوت کرده تمام مسئولیت زندگی به گردن او افتاده ومجبور بودسرکار هم برود تا بتواند از پس خرج زندگی بربیاید.سیما دختریکی از سهامداران شرکت بود که با شاهین که خودش از سهامداران بود ازدواج می…

Read More Read More

نور امید

نور امید

کریم خان یکی از بزرگان روستا وخان زاده ای بود که رعیت زیادی برایش کار می کردند وخدم وحشم بسیاری داشت ولی هیچ امیدی به زندگی نداشت. چون سالها بود ازدواج کرده بود واین ازدواج ثمره ای نداشت وهمسرش نمی توانست بارداری راتحمل کند وبچه درشکمش سقط می شد.چند باری باردار شده بود وچون سقطهای متعدد داشت پزشک او ا منع کرد که دیگر باردار نشودو به خواست خدا تن در دهد.شبی از روستای مجاورصدای جشن وپایکوبی شنیده می شد،همه…

Read More Read More

نادیا

نادیا

ده ،نه،هشت،هفت،شش،پنج،چهار،سه،دو یک. این اولین تولد نادیا درنبود پدرومادرش بود . سال گذشته روبه یاد آورد که پدرومادرش در ویلای شمال چه جشن باشکوهی برایش گرفتندوچقدر همگی شادوخندان بودند.نادیا غرق در افکار خود بود که دوباره شمارش آغاز شد واین بار نگین دخترعموی هم سنش تلنگری بر بازویش زد وبعد که شمارش به پایان رسید نادیا دختر ده ساله ی یتیم چشمان غمبارش را گشود وشمع را فوت کرد وهمگی برایش کف زدند وهورا کشیدند.امادریغ از یک لبخند که روی…

Read More Read More