عشق پنهان

عشق پنهان

صدای قل قل سماور کل فضای خانه راپرکرده بود،حاج صادق وارد اتاق شدوحاج خانوم راصدا زد.حاج خانوم هم لنگان لنگان به طرف در رفت وخوشامدوخسته نباشید گفت.حاج صادق پاکت میوه هایی که خریده بود را به دست حاج خانوم داد.او هم تشکر کرد وبه طرف آشپزخانه رفت.چایی تازه دم برای حاجی ریخت وبه کنارش آمدوسینی برنج را در دست گرفت و مشغول شد.آخر هفته بود وسروکله ی بچه ها پیدا می شد وحاج خانم هم انگار آخر هفته ها دنیا را به او می دادند چون نور دیدگانش را می دید.حاج صادق پرسید چیزی کم وکسر نداری؟ حاج خانوم نگاهی کردوگفت :”نه به برکت وجود شما،چیزی کم نیست بلکه همه چیز فراوان است “.حاج صادق لبخندی زد. هوا تاریک شده بود وصدای غلغله از خانه حاج صادق بلند شد صدای بچه ها ونوه ها کل فضای خانه را پر کرده بود طوریکه صدا به صدا نمی رسید.

حاج صادق دو پسر به نامهای وحید وسعید ودو دختر به نامهای وحیده وسعیده داشت که همه ازدواج کردند وهر کدام دو فرزند داشتند ویک پسر به نام مجید که یادگار برادر خدابیامرزش بود که تنها بود .بچه ها هر کدام به برکت وجود پدر،زندگیشان سروسامان داشت.حاج صادق در میدان تره بار چند غرفه داشت وزندگیش خداراشکر به خوشی سپری می شد.آن شب از هر دری صحبت کردند وگفتند وخندیدند وبرای فردا قرارشد به باغ رفته ودور هم کبابی بزنند وخوش باشند.صبح بعد از خوردن صبحانه وجمع آوری وسایل مورد نیاز همه راهی شدند،وقتی به باغ رسیدندحاج خانوم دست به کار شدوهمه چیز را آماده کردوبچه هابا خانواده برای گردش رفته بودندوفقط مجید بودکه کمک حال زنعمو(مادر)بود. چندوقتی بود که مجید دردی در قفسه سینه خود احساس می کردولی چون خانواده ی پر استرسی داشت چیزی را بروز نمی داد وتحمل می کرد .همه دور هم خوش بودندولی مجید غمی در چهره اش بودانگار چیزی را مخفی می کرد.بعد از خوردن ناهار همه در گوشه ای مشغول استراحت شدند وفقط مجید وبچه ها در حال بازی بودند که ناگهان صدای جیغ بچه ها بلند شد،همه سراسیمه به سمت صدا رفتند ودیدند مجید دهانش پراز کف شده وروی زمین افتاده.خانواده سریع به ۱۱۵ زنگ زده وکمک خواستند،مدتی بعد آمبولانس آژیرکشان وارد باغ شدوپس از به هوش آوردن مجید، اورا به بیمارستان منتقل کردند،صدای گریه وزاری از هر طرف بلند می شد درسته که مجید فرزند این پدرومادر نبود ولی چون مادرش را سرِ زا وپدرش را وقتی دوساله بود از دست دادعمویش با آغوشی باز سرپرستی اش را به عهده گرفت ومثل فرزند خودشان اورا دوست داشتند ومی پرستیدند.مردها به دنبال آمبولانس به بیمارستان رفتند وخانم ها با دلواپسی در منزل ماندند،کسی نمی توانست حاج خانوم را آرام کند،اوهمیشه مجید را فرزند آخر خود می نامید.نیمه های شب دامادها بهمراه حاج صادق به منزل آمدند وخبر بهتر شدن حال مجید را دادند.حاج خانوم سجده شکر به جا آوردوفردا صبح همگی به بیمارستان رفتند وپزشک بالای سرمجیدایستاده وبا نگاه به اسکنی که در دستش بود گفت قلبش یک نارسایی کوچکی داردکه با داروها به امید خدا بهتر میشود.خانواده خوشحال شدند وبعد از مرخص کردن مجید به منزل برگشتند.

هنگام خارج شدن از بیمارستان چشمان مجید به دختری زیبارو افتاد،نمی دانست چه شده ،بی اختیارایستاد وفقط تماشایش می کرد،انگار دل،کار خودش را کرده بود.به زور او را سوار ماشین کردند وبردند ولی دلش آنجا ماند.ماه بعد برای چکاپ دوباره به بیمارستان رفت که دو چشم زیبا ولی آشنا را دید،بله همان دختر بود در لباس پرستاری.مجید ایستادوتماشایش کردطوری که وحید به بازویش زد و گفت :”بی خیال نمیشی؟”هردو خندیدند،ولی دیگر فکروقلب مجید آنجا نبود،هرچه وحید حرف می زد نمی شنید اصلانمی دانست چگونه به نزد دکتر رفت ودکتر چه گفت؟دیگر هر روز کارش رفتن به بیمارستان ودیدن ورود وخروج آن پرستار زیبا بود.وحید که مدتی مجید را مشکوک دیده بود اورا زیر نظر گرفت وتعقیبش کردوتا حدودی پی به قضیه برد.روزی همسرش را پنهانی به بیمارستان رساندتا با پرستار صحبت کند.پرستار که نامش هدیه بود مجرد ودختر آخر یک خانواده فرهنگی بود.همسر وحید شماره ای از او برای خاستگاری گرفت و هدیه هم با کمال میل شماره رو داد.وحید نزد پدرومادرش آمدوقضیه را گفت وشماره را به حاج خانوم دادتا تماس بگیرد اینکار پنهانی صورت گرفت وآخر هفته مجید را با بی میلی وچهره ای داغون وصورت پکر به خاستگاری دختری بردند که نمی دانست کیست؟ولی چون نمی خواست روی خانواده را زمین بزند با آنها همراه شد.وقتی عروس واردشد مجید آن چشمان زیبا را شناخت ومتعجب وبا دهانی باز همه را می نگریست،لبخند رضایت روی لب همه دید فهمید که همه پی به عشق پنهان او بردند او هم لبخندی زد وبا رضایت سری تکان داد.دیگر سراز پا نمی شناخت ودنیا را در دستانش می دید وبا خود زمزمه می کرد عاشقی درد عجیبیست….

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x