
تقاص

صدای شلیک از هرطرف شنیده می شدوآخرین شلیک به جایی که باید اصابت کرد.صدای آژیرپلیس فضا را پرکرده بودوپلیسها اسلحه بدست به سمت مضروب آمدند ویکی از آنها دست بر نبضش گذاشت ومرگش را اعلام کرد.چند دقیقه ای نگذشت که این متروکه پراز پلیس وماموران شدوچراغهای ماشینشان فضا را کاملا روشن کرده بود.جنازه رابه سردخانه منتقل کردنددرحالیکه چشمانش هنوز باز بود.انگار درجستجوی عامل بدبختی اش بود.نوید وقتی ۴ سالش بود ،پدرش رابراثر تصادف از دست داده بودومادرش با کارکردن درخانه های مردم ورختشویی قصد بزرگ کردن تنها فرزندش را داشت.بااین شغل امرار معاش می کردوچند سالی بهمین منوال گذشت.روزی که برای کار به منزل اشرافی کیوان خان رفت کیوان اورازیر نظر گرفت ودرنبود همسرکمی سربه سرش گذاشته بودواکرم مادرنوید تهدیدهای اورا نادیده میگرفت ومشغول به کارخود بود.نوید که همراه مادربودوتازه وارد ۸ سالگی شده بودشاهد این ماجرابودواذیت وآزار کیوان را می دیدونمی دانست چه کند تا اینکه کیوان با نامردی کاری کردکه مادرباصورتی کبود وچشمانی سرخ آهسته فرزندش رادرآغوش بگیرد و از خانه بیرون برود،نوید با صدای خنده کیوان سرش را برگرداند ونگاه کثیف وخنده چندش آورش را بخاطر سپرد.از آن روز به بعدنوید دیگر مادررا خوشحال ندیدوبلکه بغضی وحشتناک درصدایش طنین انداز بود.دیگر از قصه های شبانه از خیالبافی ها ورویا پردازیها خبری نبود واین روند همچنان ادامه پیدا کرد.
نوید وارد ۱۵ سالگی شده بودومادرچندسالی بود که شاگرد خیاط خانه ثریاشده بودولی هنوز غم در نگاه وصدایش وجود داشت.او نمی دانست که پسرش دراین چند سال هرروز به سمت خانه کیوان رفته واو وخانواده اش را زیر نظر داشت وچه خوابها وخیالهایی را درسر نمی پروراندوفقط به انتقام فکر میکرد.روزها وماههاوسالها میگذشت وکاروبار اکرم بهتر شده بودوخود به تنهایی خیاطی میکردوخرج خانه را می داد ومقداری رابرای پسر پس انداز می کرد….نوید شمع تولد ۱۸ سالگیش را درحضور مادر فوت کردومادر را بوسه باران کرد.او الان جوان رعنا وخوش تیپی شد که دل همه را براحتی می ربود.شب در خواب با کابوس همیشگیش که جیغ مادروخنده کیوان بود برخاست وصبح با عجله به سمت خانه کیوان راهی شد.دختر کیوان را دید که از خانه بیرون آمده وسوار ماشین پدر شد واز آنجا عبور کرد.نوید لبخندی زد وبه خود احسنتی گفت.در خیالش بود که نقشه ای برای دختر کیوان بکشد آخر رنج کشیدن دختر پدررا از پا درمی آورد.دراین فکروخیال بود که همسر کیوان “شعله”را روی تراس خانه دید که بیرون راتماشا می کند.جرقه ای در ذهنش زده شدباخودگفت:”چطوره با همسرش هم اورا عذاب دهم.”
روبروی تراس ایستاد وهمسر کیوان را نظاره میکرد ونقشه هایش را از نظر می گذراند.نمی دانست چند ساعتی را آنجا گذرانده چون چشمانش فقط می دید ولی ذهنش درگیربود.روزهاوشبهاکارنوید نشستن جلوی خانه کیوان بود تا اینکه روز موعود فرا رسیدو او صبح زود جلوی درخانه حاضر بودوبا کیوان مودبانه صحبت کردوطلب کاراز او کرد.کیوان که ادب وقامت رعنایش را دید از او خواست در خرید خانه وامور بیرون به همسرش کمک کند.نوید اظهارشادی کردوبا تعظیم چشم گفتنش را اعلام کرد.کیوان ودخترش رفتند ونوید با پیشخدمت وشعله درخانه ماند.اودرابتدا خیلی سربه زیر ومودب ظاهر شد وخوشحال بود که اولین خواسته اش تیک خورد.یکسالی درمنزل کیوان بودودراین مدت متوجه سردی بین کیوان وهمسرش شد وسعی کرد با حرکاتش روی شعله اثربگذارد.هروقت شعله را میدید از چهره جذاب واندام زیبای اوتعریف می کردوقند دردل شعله آب می شد وبه او می فهماندکه کیوان لیاقت اورا ندارد.کار بجایی رسید که شعله دیگر شیفته ودیوانه نوید بود وبرای بودن با او هرکاری می کرد.
نوید هم هرروز رشیدترورعناتر می شد وشعله پنهانی به او پول می داد وبرایش لباس می خرید ونوید هم اورا ملکه زیبارو صدا می زد وبا این حرکات وحرفهایش عقل از اوربوده بود.روزی که کیوان برای سفرِکاری به خارج از کشور رفته بودوشبنم هم با دوستانش به کوه رفتند.شعله فرصت راغنیمت دیدوبه نوید پیشنهاد داد تا باهم به ویلا بروند.نوید هم با کمال میل پذیرفت واوراهمراهی کرد وتا میتوانست در راه باحرفهای عاشقانه شعله را تشنه خود کردطوریکه شعله بیتاب وبیقرار اوشد واین امر باعث شد نوید فرصت راغنیمت شمرد،ازلحظات نابش فیلمبرداری کرد،درست باهمان گوشی ای که شعله برایش خریده بود.شعله که سرمست از وجود نوید بودووسرخوش از فرصت به دست آمده متوجه چیزی نبود وفقط نمی خواست این دقایق ناب را ازدست بدهد،دومین خواسته نوید هم تیک خورد.نوید وشعله به خانه برگشته بودندوخندان وشادابی خاصی داشتند.شعله هرلحظه بیشتروبیشتربه نوید وابسته می شد ودرحالیکه نوید رادرکنار خودنگه می داشت ونوید هم با زرنگی تمام، به راحتی به خواسته های خود می رسید .
با این وجود وقتی به شبنم می رسید با وقاری خاص با اوبرخورد می کردطوریکه دیگر شبنم طاقت نیاوردوبه نزد مادر آمد واز علاقه خود به نوید گفت وحس حسادت را درشعله برانگیخت.نوید که متوجه این حس شد با شبنم ملایمتربرخورد می کردطوریکه شعله را روانی می ساخت.شعله هرروز داغونتر می شدوبه کسی هم نمی توانست ماجرا رابگوید وبه حدی عصبی میشد که حتی میخواست سربه تن دخترش نباشد.نوید هم هرشب به مادرش نویدِروزهای خوب را میدادوبه مادرش متذکر می شدکه به خواسته هایش کم کم رسیده ومادرهم غافل از اندیشه های شیطانی پسرش ،برایش خوشحال بود ودعا می کرد.کیوان هم که حال ناخوش همسر رادید از نوید خواست تااورانزد روانپزشک برده وروانپزشک با داروهای قوی خواست تااورا آرام کند ولی نوید هرلحظه همراهش بودوبا عاشقانه های ناب اورادیوانه تر ومجنون تر می کرد.نویدکه ازطریق شعله به نیمی از خواسته هایش رسیده بودودیگر ازشعله وعلاقه اش کلافه شد چندتا از عکسها وفیلمهایشان رابه شرکت کیوان وبرای او فرستادبدون اینکه اثری از خود به جای بگذارد.کیوان بعد از دیدن عکسها اول فکرکرد که فتوشاپه ولی وقتی خوب نگاه کردوفیلمها رو دید پی برد به راستی که همسرشه وبا عصبانیت به خانه آمد واز آشپزخانه کاردی برداشته وبه سمت اتاق شعله رفت وتا توانست ضربه هایی به او که درخواب عمیق بود وارد کرد.شعله غرق درخون وهمانجا روی تخت به خواب ابدی فرو رفت.
کیوان یکسره عربده میکشید وضربه هایی به دیوار می زدوصدای خنده آن مرد داخل فیلم هرلحظه درگوشش می پیچید واو بیشتر داد می زد.چند لحظه بعد ماموران وارد منزل شدند واورا دست بند زده وهمراه خودبردند ودیگر حکمش یاقصاص بود یا حبس ابد.خونه غرق درسکوت وترس شد.پیشخدمت هم وسایل راجمع کرده بود وفرار کرد.حالا فقط نوید وشبنم ماندند وفکرهای شوم نوید.اوهرلحظه خودرا به شبنم نزدیک ونزدیکتر کرد طوریکه همه کَسِ شبنم نوید شدوبس.دیگر چشم وعقل وهوش وزبان شبنم،نوید بود.شبنم دراین شهرجز دوستانش کسی رانداشت ونوید هم اورا ازهمه قدغن کرده بود،حرفهای عاشقانه نوید اوراسرمست میکرد همانطور که مادرش را سرمست کرده بود.شبنم هم تا می توانست تمام پولهایش رابرای او خرج می کردویا به او می داد.نوید برای خود ماشین ویک آپارتمان خرید ومادرش رابه خانه جدید برد وتمام امکانات رابرای اوفراهم کردوحتی توانست پیشخدمتی برای اوبگیردتا اودیگر کاری انجام ندهد.مادرهم خوشحال بود چون تازه داشت طعم خوش زندگی رو میچشید.نویداز نفرت شبنم به پدرش سواستفاده می کرد وشبنم رابه ملاقات پدرنمی بردومسئولیت تمام امور رابدست گرفت.از زندان با شبنم تماس گرفتند گفتند که پدرش قصد داره اورا ملاقات کندچون حالش زیاد خوب نیست.فردای آن روز نوید وشبنم به زندان رفته وپدر درحضور وکیلش تمام دارایی را به نام دختر زد.شبنم هم بخاطر وابستگی شدیدش به نویدمالکیت تمام امور رابه او دادونوید هم با زرنگی همه اموال رابالا کشید وشبنم ماندودل عاشقش.دیگرنوید آن نوید سابق نبود،دیگر از حرفهای عاشقانه خبری نبود،کتک وفحش های ناسزا بودکه حواله شبنم ،دردانه ی کیوان می شد.نوید همان بلایی راسرشبنم آورده بودکه به سرمادرش هم آورده بودوازتمام لحظات ودقایق فیلم گرفت وپخش کردطوری که اثری از خود نمی گذاشت،جز خنده های شیطانی اش.بعد ازپخش فیلم ها ورسواشدن شبنم اورا چون آشغالی از خود راند.آنقدر فشار عصبی درشبنم زیاد شد که اورابه تیمارستان بردند وعاقبت همانجا خودکشی کرد.
بعد از مدتی نوید به ملاقات کیوان رفت وقضیه خودکشی شبنم وبی آبرویی او را گفت تا پدر بیشتر وبیشتر بسوزد.صدای عربده کیوان زندان رابه لرزه درآوردویک آن درسکوت عمیقی برد.نوید وقت رفتن نگاهش کرد وخندید.صدای خنده نوید برای کیوان آشنا آمد این صدارا کجا شنیده بود؟درفکروخیال رفت وهرچه می اندیشیدچیزی به یادش نمی آمد آخر مگر این داروها می گذاشتند..نوید ومادرش دراین مدت تمام دارایی خودرا فروخته واز کشور خارج شدند وکیوان ماندباآبروی رفته وجنون غمبارش.بعد از ماهها باهزار بدبختی از بیمارستان زندان پا به فرار گذاشت ووقتی این خبرپیچیدتمام نیروهای نظامی برای دستگیری این قاتل فراری عازم شدندو توانستند اورا درمتروکه ای با ضربات گلوله از پا درآورند.
