عشق دریک نگاه

عشق دریک نگاه

باصدای زنگ گوشی از خواب بیدارشد وبا چشمان نیمه باز نگاهی به گوشی انداخت.حمید پشت خط بود ودکمه اتصال رازد وصدای گوشخراش حمید راشنید که داد می کشید: پارسا کجایی پس؟مامان رسید.پارسا از جا پرید وگفت:جدی میگی؟مگه ساعت چنده؟حمید داد می زد ؛دیوونه ساعت یازده ونیمه.پاشو زود بیا دوساعته علاف توایم.پارسا پرید وصورتش وشست وبا همان دست خیس به موهای آشفتش حالت دادوسوئیچ رو برداشت وباعجله به سمت پارکینگ رفت. سوار ماشین شد وباسرعت به راه افتاد.

نزدیکیهای فرودگاه تو ترافیک سنگینی قرار گرفت واز فرصت استفاده کردودر داشبورد داخل چیزی میگشت ،دستش به شکلاتی خوردوآنرا گرفت وباز کردوداخل دهانش گذاشت ومقداری عطربه مچ دست وگردن خود زد.بعد از بیست دقیقه ای از ترافیک نجات یافت وراه خودرا ادامه داد تا به فرودگاه رسید که حمید ومادر از فرودگاه بیرون اومده ومنتظرش بودندبعد از دیدنش به سمت او رفته وپارسا با خوشحالی پیاده شدومادر را عجیب درآغوش گرفت وبو می کرد.مادر هم صورت پسر رعنایش رابوسید وگفت:”پسربدقول من”.باهم سوار ماشین شدند.حمید در راه یکسره از رفتارهای بد پارسا می گفت ومادر لبخندی می زد ونگاهی به چهره سرخ شده پسرش می انداخت.حمید پسر عمه پارساست واز بچگی باهم بزرگ شدند ودوران خوبی راباهم سپری می کردند.الان هم درتهران درشرکتی مشغول به کارند واز سهامداران شرکت هم هستند.همه آنها را مثل دوبرادر می دانند که همیشه وهمه جا باهمند.حمید دوسال پیش بایک پرستار ازدواج کردوزندگی خیلی خوب وخوشی دارندولی هنوز  مثل  یک برادربه پارسا چسبیده هستند .آنها هر کاری کردند تا پارسا هم ازدواج کند قبول نکرد که نکرد.به خانه پارسا رسیدند وقتی در ودودی راباز کرد مادر هاج وواج ماند در خانه جایی برای نشستن نبود بوی نامطبوع غذاهای کنسروی از آشپزخونه میومد.

مادر دست به کارشد وقبل از هرچیزی به جون خونه افتاد بعد از چند ساعتی همه جا برق افتاد .پارسا از بیرون غذایی گرفت وخوردند ومادر برای شام حمیدونگاررا دعوت کرد وشام مفصلی پخت.وقتی آنها وارد خانه شدند هردو باهم داد کشیدند چه کردی زندایی.خونه بوی بهشت میده .این خونه نیاز به یه خانم  داره .سیمین خانم هردو را درآعوش گرفت وبوسیدوبرایشان چای وشیرینی آوردواز خاطرات گفتندوخندیدند .مادر گفت من در این چندمدتی که قراره اینجا بمونم باید دست پارسا را حنا ببندم وگرنه رفتنی نیستم.پارسا گفت :”من دم به تله نمیدم “.اون شب با تمام خوبیها وخوشگذرانیهایش گذشت ونگاروحمید شب را درکنارشان ماندند چون حمید وپارسا صبح به شرکت رفته ومادر وسیمین خانم قرار بود برای خرید بروند.

صبح حدود ساعت ۱۰ مادرونگار باهم برای خرید به پاساژی رفتند وبعد از خرید برای سوپرایز کردن پسرهاراهی شرکت شدند.وقتی به شرکت رسیدند پارسا وحمید با بقیه سهامداران جلسه ای داشتند.مادرونگار بیرون اتاق منتظر نشستندووقتی جلسه به اتمام رسید در باز شد ودختری زیبارو وباوقار بهمراه چند آقا از اتاق بیرون اومدند ودختر با خوشرویی به سمت نگار اومد وبا آنها سلام واحوالپرسی گرمی کردونگار اورا به مادر معرفی نمود او نورا دختر آقای صالحی یکی از سهامداران بود.مادر چشم از نورا نمی گرفت.پارسا از چشمان مادرش فهمید که او یک دل نه صد دل عاشق نورا شده بهمین دلیل مادر را زود به اتاقش بردتا قضیه فیصله یابد ولی مگر مادر دست بردار بود.دیگر کار از کار گذشته بود.

دور از چشم پارسا مادر از نگار خواست تا با نورا صحبت کرده ونظرش را درمورد پارسا بپرسدنگار هم اطاعت امر کردواینکار روانجام داد.نورا پارسا را پسری فهمیده وباشعور می دانست که اراده قوی دارد ومیتواند اداره امور رابدست گیرد.نگار نظر نورا  را به مادر منتقل کرد ومادر خوشحال شد .مادرونگار اینقدر درمورد نورا گفتند وگفتند تا نظر پارسا رو جلب کنند .برخلاف مخالفتهای پارسا نگار با نورا حرف زد تا با پارسا قراره آشنایی بیشتر بگذارند.نگار آنقدر درگیر این دو بود که به کل خانه وهمسرش را از یاد برد شبانه روز یا شیفت بود یا کنار زندایی.بالاخره مخالفتهای پارسا کاری نکرد واولین قرار با نورا گذاشته شد ودرکافی شاپ کنار هم نشسته بودندوبرای اولین بار قرار بودجدا از مسائل اداری حرف بزنند.پارسا معذب بود وباخود عهد بست در اولین دیداربه نورا بگوید که اصلا تمایلی به ازدواج نداردوبه اجبار خانواده اینجاست ولی وقتی به صورت نورا نگاه کردآن همه زیبایی ووقار زبانش رابند آورد ورشته کلام از دستش ربوده شد ورضایتی جانانه اعماق  وجودش را فرا گرفت.حالا او بود که دلداده وشیدا شدوبهمین سادگی دم به تله داد.

در راه بازگشت به خانه نمی دانست موضوع رو چگونه ببان کند تامادرونگار مسخره اش نکنند ولی وقتی به دم در خانه رسید از صدای آهنگ وهورا کشیدن پی به همه ی ماجرا برد .بله مثل اینکه نورا خانم از عشق عمیق پارسا به خود برای آنها گفته بود .دلست است دیگر…..

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x