Browsed by
Category: دسته‌بندی نشده

فرشته انسان نما

فرشته انسان نما

سعید و سمیع پسران نوزده ساله خلافکار آقای احسانی بود که پدرشان رفتگر شهر بود ازوقتی که آنها به خاطر دارند پدرشان یا کارگر مردم بود یا شاگرد نانوایی و چند سالیست که به عنوان رفتگر استخدام شد. دو پسر و تک دخترش همیشه خجالت زده و گوشه گیر بودند چون پدر و مادرشان همیشه کارگر پدر و مادر همکلاسی هایشان بودند و آن ها بین هم سن و سالانشان از همه فقیرتر بودند و همکلاسی هایشان مایل نبودند با…

Read More Read More

معجزه

معجزه

ساقی با شتاب از کلانتری بیرون آمد و در حالی که گوشی در دست داشت و با ساغر حرف می زد اشک ریزان به سمت ماشینش رفت و سوار شد و با فشار دادن پدال گاز انگاری می خواست از دنیا و دنیاییان انتقام بگیرد. سرعت ماشین هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد تا آنجا که دیگر از کنترل او خارج بودبه ناخودآگاه می رفت نمی دانست عاقبت کار کجاست .صدای وحشتناکی در خیابان پیچید و مردم ماشینی را…

Read More Read More

اگر خدا بخواهد…

اگر خدا بخواهد…

سیدعلی بزرگترین کارخانه دار شهر بود که کار واردات و صادرات چای را انجام می داد. وضع مالی بسیار عالی داشت و دل بزرگی برای کمک. بسیاری از زنان و دختران بی سرپرست و بدسرپرست را در کارخانه اش کار داده بود و پسران و مردان بینوا را هم به رزق و روزی رساند.کل شهر همه از او به نیکی یاد می کردند آنقدر به فکر آرامش و آسایش کارکنانش بود که اگر او را از بیرون می دیدند و…

Read More Read More

تاوان

تاوان

صدای خش خش برگ ها و افتادن دانه های باران روی آنها و زوزه ی گرگ ها در اطراف واهمه را در وجود همه می انداخت .خیسی زمین و برگ و چوب علت روشن نشدن آتش بود، پاییز بود و سرمایش .بهرام و شهرام دو برادر دوقلو که دامدار بهادرخان بودند برای پیدا کردن گاو وارد جنگل شدند نه تنها ردپایی نیافتند بلکه خود نیز گمشده این جنگل انبوه بودند. این دو پسر به خاطر فقر مالی از شش سالگی…

Read More Read More

سیزده بدر یا روز عشق

سیزده بدر یا روز عشق

روز سیزده فروردین بود سام و سارا دوقلوهای بیست ساله به همراه خانواده به طبیعت رفتند تا این روز را در کنار هم سپری کنند در راه می گفتند و می خندیدند پدر از خاطرات جوانی اش می گفت که چگونه سبزه را گره می زد تا به همسر ایده آلش برسد ؟مادر را خطاب قرار می داد تو کجا و چگونه سبز گره زده که مرا اسیر و شیفته خود کردی؟ می خندیدند انگار در دنیا غمی وجود ندارد…

Read More Read More

پدر

پدر

صدای ساز و دهل از تلویزیون بلند شد و لحظه سال تحویل را اعلام کرد.بله، بهاری دیگر آمد. بهار نو بهار تازه. آیا همه خوشحالند؟ آیا همه کسی را دارند که به دیدارش بروند ؟شاید کسی اینجاست که تنها و بی کس است شاید برای کسی بود و نبودش مهم نیست بله نازنین دختر یکی یک دونه ی حسین آقای کفاش بود که بسیار دختر زیبا و پرهیجانی بود آنقدر که صدای قهقهه و شیطنتش فضا را پر می کرد…

Read More Read More

مرده متحرک

مرده متحرک

دوباره تیک تاک ساعت شروع شد و ساعت سه و سی دقیقه را اعلام می کرد دستی از زیر پتو بیرون آمد و ساعت را گرفت و پرت کرد صدای شکستن در فضای اتاق پیچید و مجدد سکوت شد و سکوت. انگار سالیان سال است که در این خانه جنبنده ای زندگی نمی کند. بوی نم و رطوبت و گرد و غبار و ملحفه های سفید روی مبل نوید غم و اندوه این خانه و صاحبش را می داد.اکبر صاحب…

Read More Read More

هدیه عید

هدیه عید

همه دور سفره هفت سین جمع شده بودند پدر خانواده برای تک تک اعضای دور سفره آرزوی صحت و سلامتی کرد و از لای کتاب قرآن عیدی همه را داد، محمد که فرزند آخر خانواده بود و شروع به شیطنت کرد و پدرش گفت:” عیدی من باید بیشتر باشد “حاج خانم یک دویست دیگر از جیبش درآورد و به او داد. آقای بخشی سه پسر و دو دختر داشت که همه ازدواج کرده بودند و زندگی عالی داشتند جز محمد…

Read More Read More

بازی سرنوشت

بازی سرنوشت

صدای خروس اهالی محله را بیدار کرد و مش حسن و سارا خاتون هم شال و کلاه کرده و از مزرعه خارج شدند زینب در خانه ماند و مشغول تهیه ناهار شد ،علی پسر همسایه که چند صباحی زینب شیرینی خورده او بود به پشت در آمد و سوتی زد زینب خجالت زده از پشت پنجره نگاه کرد و دستی تکان داد.علی با ایما و اشاره فهماند که به شهر می رود و از زینب پرسید چیزی نیاز ندارد زینب…

Read More Read More

بانوی دلشکسته

بانوی دلشکسته

گوله های برف چون تکه های پنبه از آسمان سرازیر می شد و پریا از پشت پنجره این منظره را می نگریست یاد سال های نه چندان دور افتاد که با اسماعیل روی برف ها با چه زحمتی قدم می زدند تا هیزم ها را به داخل خانه بیاورند یاد اخلاق تند اسماعیل می افتاد که سر هر چیز کوچکی داد و بیداد راه می انداخت و کتکش می زد،پریا عاشق اسماعیل بود ولی اسماعیل دخترعمه خودش را دوست داشت…

Read More Read More